صحبت هاي مهربانانه يك آموزگار
روزي كه در باغ مدرسه جوانه زدي.الف قامتت آنقدرضعيف وشكننده بودكه شاخ وبرگهاي علم جرات نمي كردند روي شاخه هايت لانه بسازند آن روز نمي دانستم چشمان معصومت غريبانه كلمات را مي نگرد.آيا روزي به چلچراغ دانش روشن خواهد شديا نه.امّا هر روز كه مي آمدی، من شكفتن جوانه هاي جديدي را درتو به تماشا مي نشستم ودردشت سرسبز نگاهت عشق را نظاره مي كردم...
وامروزكه نيلوفري زيبا در باغ مدرسه شده اي اميدوارم كه آموخته باشي.
با آ مثل آسمان باشي
با ب بزرگوار باشي وبخشنده
با پ پرهيزگار باشي وپاينده
...